ایده آلیست ...

ساخت وبلاگ

همیشه توی زندگیم می خواستم بهترین باشم. and here is the deal :

از کلاس اول ابتدایی تا سوم راهنمایی ، هر سال شاگرد اول می شدم. و هر سال به شدت از طرف پدرم تشویق. پدرم من رو به رخ همه می کشوند و حسابی تحویلم می گرفت. مخصوصا دوره راهنمایی که مدرسه ی نمونه ای بود و همه شاگرد اول ها جمع بودن. و کلا از طرف همه ، یعنی خونواده ، دوستام ، فامیل و ... تشویق می شدم : آفرین که شاگرد اولی، آفرین که بهترینی، آفرین که کسی بهتر از تو نیست. و این برای من تبدیل شد به یک چالش . چالش بهترین بودن. شدم یک ایده آلیستِ واقعی. همیشه و همه جا  تمام سعی و تلاشم رو می کردم که بهترین باشم. که ایده آل باشم. میدونین نتیجه اش چی شد؟

نتیجه اش این شد که از خیلی چیزها لذت نبردم ، وقتی دیگرانی که این چالش رو نداشتند از اون چیزا لذت می بردن.

نتیجه اش این شد که خیلی تصمیمات زندگیم رو به خاطر این گرفتم که این کار سخت ترین کاره و من باید تو سخت ترین کارها بهترین باشم ، در صورتی که می شد خیلی راحت تر اون کارها رو انجام داد و از بقیه ی زندگی لذت برد. مثلا پایان نامه ی ارشدم ، یا پروژه های دوران کارشناسی. یادمه پروژه ی کارشناسی ام رو اگه یکم دیگه روش کار می کردم می شد یه پایان نامه ی ارشد (به قول استاد راهنمام)

نتیجه اش این شد که خیلی از کارها رو به خاطر اینکه بهترین نبودم رها کردم. مثلا ورزش رو . من هیچوقت قرار نبود ملی پوش بسکتبال بشم ، اما می تونستم در حدی باشم که تو یه باشگاه معمولی بازی کنم و هفته ای دو بار برم مسابقه و کلی روحیه بگیرم. یا هنر . من قرار نبود میرداماد بشم و نستعلیق کار فوق العاده ی ایران . اما می تونستم گاهی برای دل ِ خودم خطاطی کنم و کلی عشق کنم.

و خیلی از نتایج مزخرف دیگه. یادم باشه که بچه ام رو ایده آلیست نکنم.

عاشق اینجور پستهام...
ما را در سایت عاشق اینجور پستهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshishlika بازدید : 35 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 6:54