یک بعد از ظهر معمولی

ساخت وبلاگ

من همه ی اتفاقات زندگی ام را فراموش می کنم . یعنی فی الواقع ، اتفاق ِ خاصی هم در زندگی ام نیفتاده که بخواهم آن را در ذهنم ذخیره کنم ، اگرچه که اصلا اهل ذخیره کردن هم نیستم ، و اتفاق خاصی هم اگر بیفتد خیلی به ندرت از دست حافظه ی ماهی طورم قسر در می رود ، و در ذهنم ماندگار می شود. اما این واقعه در زندگی ام حتی بالاتر از خاص بود ، طوری که در ذهنم جاگیر شد ، و چه جاگیر شدنی !!!

و اما چه شد ؟! بعد از ظهر یک روز بارانی در پاییز .... نه نه ، بخشید ، خیلی رومانتیک شد ! ( حتما می گویید چه نویسنده ی لوس و بی مزه ای، خب باشد ، بگویید ، من که نمی شنوم ، پس فکر می کنم خیلی هم با مزه ام). یک بعد از ظهر خیلی خیلی معمولی مثل بقیه  ی بعد از ظهر ها که خواب به چشمان آدم می آید و حاضر است که یک چند صد هزارتومنی بدهد و یک ربع با خیال راحت چرت بزند. البته آنهایی که چند صد هزار تومان دارند تا بدهند که چند دقیقه ای چرت بزنند ، حتما آنقدر وقت آزاد دارند که چرت بزنند. منظور من آن کارگرهای خسته ی پشت دستگاه ها و روی ساختمان ها و در  مزرعه ها و غیرو ذلک است که آن پول را ندارند و در نتیجه خبری از چرت نیست و مظلومانه بجای چرت کار می کنند. و صد البته که اگر کارفرماها می دانستند که خواب بعد از ظهر یا حتی قبل از ظهر چقدر می تواند در افزایش بازده کاری مؤثر باشد ، حتما یک دستگاه خواب شناس می خریدند و به کارگرهایی که در آن بعد از ظهرهای کذایی واقعا به خواب می رفتند  پاداش و جایزه می دادند ، یا حداقل حقوقشان را سر موقع می دادند ، یا حداقل به سلامشان جواب می دادند یا حداقل فحش های کمتری در روز حواله اشان می کردند یا حتی اردنگی های کمتری ...

بله در چنین بعد از ظهری که وصفش رفت و هیچ چیز ِ خاصی اعم از باد و باران و پاییز و غروب و هوای ِ تمیز و قس علی هذا نداشت ، من عاشق شدم.

هه هه. به خودتان بخندید. مگر نمی شود در یک بعد از ظهر معمولی عاشق شد ؟! حتما باید طوفانی بیاید که عواطف ملت به جوش بیاید . نمی شود مثلا من روی نیمکت پارک نشسته باشم و از گرمای مزخرف هوا لذت نبرم و آنوقت یکی از کارگران بند دوم بیاید رد بشود که برای ناهار صاحبکار قرمساقش نان بخرد و دست بر قضا من عاشق معصومیت در چشمان چنین کارگر ملیحی بشوم ؟! جل الخالق ! مگر شما دل آدمها را آفریده اید که هر نوع عشق و عاشقی را ربط به پاییز و برگ و کوفت و زهر مار می کنید. نه خیر آقا. تابستان بود و هوا هم خیلی گرم . بعد از ظهرش هم خیلی معمولی . معمولیه معمولی . و من عاشق شدم....

----------------------------------------------------------------

ادامه دارد ...

عاشق اینجور پستهام...
ما را در سایت عاشق اینجور پستهام دنبال می کنید

برچسب : یک بعد از ظهر پاییزی,یک بعد از ظهر ناخوانده,یک هفته بعد از لقاح, نویسنده : dshishlika بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 13 دی 1395 ساعت: 12:17